![]() |
9 تير 1393 |
گرم صحبت بودیم ناگهان چهراه اش برافروخت تنفردر چشمانش برقی زد ومسیر نگاهش رو عوض کرد با لحنی که انگارمال خودش نبودگفت :چقدر از این زن بدم میاد نمیخام ببینمش . من که از این تغییر ناگهانی بهت زده بودم گفتم: چرا؟ وجوابی دوراز انتظار :از ریختش ،قیافه ش . خدای من !!باورش برایم مشکل بود مگر میشود آدم از آدم بدش بیاید نمیدانم شاید یه جورایی بشود احتمال دارد ناخود آگاه قیافه اون زن خاطره تلخی رو برایش زنده کرده که حتی خودش هم بی خبر است وشاید آن زن زمانی به شدت ازاو رنجیده ویا به دلیل ذهنی بیمار چنین حسی نسبت به مردم پیدا کرده وشاید ذاتا .......... هرچه فکر کردم نتوانستم دلیل قانع کننده ای برای وجودچنین حسی در او بیابم اما او باید این را میدانست که ما نباید به خودمان اجازه دهیم از کسی متنفر شویم ما فقط حق داریم از رفتار بد دیگران متنفر شویم نه از خود اشخاص ، در شگفتم قلب انسان تا چه حد میتواند سیاه شود که به راحتی در مورد زنده جانی که چون او بشر است اینطور حس بیمارگونه ای داشته باشد البته نمی توانم درمورد کسانی صحبت کنم که خوی درنده آنان باعث شده مردم از جسم وروحش بیزارو متنفر شوند در اینجا منظورم فقط انسانهای عادی هستند که در بین ما زندگی میکنند وما با آنها درحال تعامل هستیم .از خانواده گرفته تا همسایه و بقال ونانوا وشهروند و رئیس وشاگرد وووو........... افسوس!! وصدافسوس که شاهد بدترین نوع احساس بودم هرچه به صورت زنی که مورد تنفر آن شخص قرار گرفته بود نگاه کردم چیزی به جز لبخند نیافتم که آن هم برای ما بود اما آن را هم به پوزخند تعبیر گرفت باخود گفتم کاش میشد برای لحظه ای با چشمان من او را میدید که چقدر لبخندش زیبا بود کاش میدید دوستان وبلاگیم را، با وجود اختلافات جزئی وحتی عمیق گاهی با نظرات تند دریک پست به هم میتازند اما باز میبینم درپست دیگر حضورگرم دارند از هم نمی رنجند ومانند خانواده ای دوباره دورهم جمع میشوند.این یعنی چشمان زیبا یی دارند با عقل چشم هر یک از دوستان را در جایگاه فکری خود می بینند واین تفاوتها را دلیلی بر عدم پذیرش آنان نمی دانند . اما من هنوز درحیرتم واز درک آن عاجز، به راستی هرگز برایمان پیش آمده بگوییم از فلانی بدم می آید.....
نظرات شما عزیزان:
![]() نویسنده : عطا
![]() |